یادداشت های دخترخاله

این نیز بگذرد...
دنبال کنندگان ۱ نفر
این وبلاگ را دنبال کنید
بایگانی
آخرین مطالب
پنجشنبه, ۱۷ تیر ۱۳۹۵، ۰۸:۳۶ ب.ظ

سکوت تا عروسی ...

 .دیروز عید فطر بود و پسر خاله سرکار بود و ندیدمش .امروز خاله زنگ زدن و گفتن یکی از اقوام فلان تالارو توصیه کردن و خاله هم زنگ زدن و متوجه شدن که تالار برای اول مرداد یه جای خالی داره .
منو پسرخاله رفتیم تالارو دیدیم و پسند کردیم .
عصر  رفتن برای عقد قرارداد .
اومدم خونه با کلی ذوق و شوق مو به مو همه رو به خانواده گفتم ولی یهو یه حرفی از دهنم پرید بیرون که چه کاریه این همه پول خرج کنیم یکم مراسم رو ساده تر میگیریم و بقیه پول رو میگیریم میریم یه ماشین جدید  میگیریم که دیگه از تعمیرگاه و ماشین ابوقراضه راحت شیم.
هنوز حرفمو کامل نزده بودم که گویا پدر گرام منتظر این جمله ی من بیچاره بودن و شروع کردن به پیگیری حرف من ولی به نفع خودشون 😥
از اونجاییکه مادر بزرگ پدریم پارسال فوت کردن و هنوز سالشون نشده پدرم با این حرف من شروع کردن به تعریف کردن از مزایای عروسی نگرفتن و صرف این هزینه در زندگی😳
در یک ثانیه نگاهم به مامانم افتاد که نزدیک بود درسته منو قورت بده و با نگاه مهربانش غیرمستقیم میگفت اگه حرف نزنی کسی نمیگه لالی😡
خلاصه که تا این لحظه پدر گرام هر یه ربع یک بار این پیشنهاد رو مطرح میکنن و مادر محترم به مانند یک مادر خسته از پر حرفی و نابه جاگویی های دخترش از معایب عدم برگزاری مراسم و تاثیر در زندگی آینده صحبت میکنن.
من در این لحظه اعلام میکنم من دیگه هیچ حرفی نمیزنم تا اطلاع ثانوی 🙊

خدایا خودت کمک کن مراسممون بدون هیچ مشکلی برگزار بشه

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۹۵/۰۴/۱۷
نیلی ..

نظرات (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی